خلاصه ماشینی:
"به هر حال تا اواسط این قرن،بسیاری از مفروضات نوسازی که صورتی احیا شده از تکاملگرایی کلاسیکاند به پرسش کشیده شدند به طوری که به قول هریسون تا پایان دههء 1960،نظریهء نوسازی به لحاظ چهل تکهای مرکب از دیدگاههای گوناگون بدل گشت که در آن نوتکاملگرایی پارسونزی در آن زمان به موقعیت برتر دست یافته بود اما در آثار برینگتن مور و بندیکس نقدهای شدیدی از پارسونز و تأکیدهای بسیار بر ساختهای اقتصادی-اجتماعی و سیاسی و همچنین بر پیوندهای میان ساختهای داخلی و محیط بینالمللی به چشم میخورد.
اما با آنکه با مارکس،وبر و پسینیان آنها در این نکته همباوریم که دگرگونیها بیش از آنکه تصادفی باشند،در مسیرهایی قابل پیشبینی ظاهر میشوند،در چهار نکتهء عمدهء زیر با بیشتر نظریهپردازان،همسو نیستسم: 1)دگرگونی در مسیری خطی،یعنی بیوقفه و تا ابد در یک سو ادامه نمییابد،بلکه عاقبت روزی به نقطههای بازده نزولی میرسد،چنانکه در طی یکی دو دههء سمت و سوی تحولات تغییر کرده است.
علاوه بر این،هر چه جوامع از دنیای اقتصادی رفتا آدمیان را تا حدود زیادی محدود میکند،به دنیایی متمایل میشوند که در آن آدمیان میتوانند ارادهء خود را به گونهای فزاینده برمحیط بیرونی اعمال کنند و به طور کلی فضای بازتری برای انتخاب فردی فراهم میشود،عوامل فرهنگی هم پیوسته جایگاه مهمتری در متن تجربهء انسان مییابند،و این است دلیل آنکه چرا بینش پسامدرن پیوسته آبرو و اعتبار بیشتری به دست آورده است.
اگر ادعا کنیم که مردم فلان نوع جامعه ذاتا از مردمی که در جامعهای از نوع دیگر زندگی میکنند خردمندتر،شریفتر و از نظر اخلاقی والاترند،البته که از موضع قوممداری سخن گفتهایم-اما این ادعای بیپایه هیچ ربطی به منطق این کار ندارد که بکوشیم دریابیم احتمال بقا و توسعهء چه نوع جامعهای در کدامین محیط اقتصادی و فنی بیشتر است."