خلاصه ماشینی:
"هنوز فرصت هست/شعرهای کبری موسوی اشاره: نگاه کن که چه وحشتزدهاند آهوها درون برکه به هم خورده خلوت قوها گمان کنم که تلنگر زدهست دست خدا به خواب شیشهای خاک، از فراسوها عقابها چه به حسرت نشسته مینگرند که جز غبار نمانده ز برج و باروها و مرهمی نه چنان درخور چنین زخمی که میرسند پس از مرگ نوشداروها اگرچه وقت طلوع آفتابگردان مرد و باز تلخ شد اوقات ناب کندوها ولی برای شکفتن هنوز فرصت هست بهار میرسد از راه با پرستوها بادی وزید و سیب سرخی بر زمین افتاد اشکی چکید و بر سکوت برکه چین افتاد با های و هوی سرخ صدها سایة درهم در پلکهای بستة طوفان، طنین افتاد ققنوسهای سوخته در خویش رقصیدند در چشمها یک جفت گوی آتشین افتاد چیزی ترک خورد و صدای شیههای پیچید تاریخ هم دید آفتاب از پشت زین افتاد فوارههایی سرخ تا هفت آسمان رقصان سخت است اما اتفاقی این چنین افتاد ز راه میرسد و چادری به سر دارد اگرچه غنچه، ولی خار در جگر دارد هزار غنچه اگر بشکفد ملالی نیست ولی شکستن این بار درد سر دارد!"