خلاصه ماشینی:
"و با انگشتان شکوفا «سید» گلهای سرخ را به خاک سپرد و در دستان خاک دیگر تفنگ نه که رگهای خون جوشید ساعت چندم روز سال تحویل شد آسمان گفت: «عیدت مبارک!» من ولی فکر کردم سیصد و شصت و شش روز مانده است تا سال دیگر صبح بود تا نفس زدم شب رسید با دوبارههای ناگهان روی مشقهای عاشقانهام با شهاب خط رد کشید از آن روز که در پس نماز عصر تو بیتوته کردیم آوای هل من ناصر بلندآواتر میوزد در گوش هر صدفی مشک خوشگوار - دردانه شوربخت اقیانوس- در تلاطم است بادا که گرد نام علمدارت هر روزتر نسیم ارادت رها شود چون بیرقی که تا ابدیت بر پیشانی کاروان کوفه بیآبرو میوزد ما طفلکان یتیم حادثه را دست نوازش شلال شلاقهاست که فرود می آیند و فرو میبرند مروارید دریاها را مو مویه میکند در گوش کسان خود بر نعش خونین درخت که هیچگاه تبر را خویشاوند نبود خوشا کبوتری که تویی که پرواز را پیش از آنکه تیر....."