خلاصه ماشینی:
"» چک را گرفت و گفت:«عصری میآم بقیهاش را بگیرم!» با همان خندهای که در این چند دقیقه هی در صورتم پیدا و پنهان شده بود،گفتم:«مگه دیگه پشت گوشت را ببینی!» راه افتاده بود.
» گفتم:«این دوروبر تا حال بیشتر از دویست نفر این وام را گرفتند،و تو دلالشان بودی؛محض رضای خدا که این کار را نکردی!» گفت:«تو فرق میکنی!» در تمام این مدت با خنده حرف میزدم اما با این حرفش خندهام یک دفعه شد پوزخند.
» گفت:«ببین،تو هر کجای بری،بالأخره این وام را باید رئیس شورای بخش تأیید کنه؛اون هم تا این پول به دستش نرسه،تأییدبیتأیید!» یک دفعه گفتم:«آقای اصلا این پول را بده من!» گفت:«برای چه!» گفتم:«تو بده!» دست برد به جیبش و دستهای پول و چک پول درهم و برهمی را کشید بیرون و از میانشان یک چک پنجاه هزار تومانی کشید بیرون و داد دستم.
دوباره و باز هم آهسته گفتم:«به اینجاش فکر نکرده بودید؟» همچنان داشت خودش را خنک میکرد؛گفت:«تمام شد رفت بابا!» با تعجب پرسیدم:«تمام شد؟مگه یه کلمه حرفه کمه تمام بشه؟» گفت:«حل شده!» زل زدم به چشمهاش."