خلاصه ماشینی:
"غبار سکه مهر تو از خورشید هم زرینتر است خون تو،از خون دیگر عاشقان رنگینتر است رود راهی شد به دریا،کوه با اندوه گفت میروی اما بدان دریا ز من پایینتر است گر جوابم را نمیگویی،جوابم کن به قهر گاه یک دشنام از صدها دعا شیرینتر است ما چنان آیینهها بودیم رودررو ولی امشب این آیینه از آن آینه غمگینتر است سنگ دل،من دوستت دارم فراموشم مکن بر مزارم این غبار از سنگ هم سنگینتر است سکه مهر تو را گم کردهام چون پادشاه پادشاهی کز غلامان خودش مسکینتر است از صبح آفرینش که نسیمی،پیشانی روح را نوازش داد تا امروز که کوهستانها سر برآوردهاند از ابرها و نسیم مثل خیال ابرها را مدام در خاطره آنها میگرداند،پژواک پرسشی در جان بشر پیچیده است، پرسشی که به نهایت این مسیر مه آلود میاندیشد،پژواکی که در روزگار شیشه و سنگ هم در دل همین درهها به گوش میرسد اگر منتظر پاسخی برای آن باشی،پاسخی از جنس خورشید،در یکی از روزهای همین روزگار..."