خلاصه ماشینی:
"در موقع رفتن به سفر دویم یزد در زیر زمین قم جز حاج میرزا سید علی سادات اخوی کس نبود و در پشت ستون به نماز فضا مشغول.
اتابیک میفرمود هر روز حاج میرزا سید علی اصرار میداشت چرا ننویسید دانش به قم آید خاصه از روزی که تذکره صدر اعظمی را فرستاده.
حال که آمده مرا گذاشته و در پشت ستون به نماز ایستاده.
در ضمن بیاناتی که میفرمود از پیش آمد و اوضاع حال خویش جسارت کرده گفتم چرا چون محرمان شاه با وی خود را محرم نکردید و میل خاطرش را بدست نیاوردید؟گفت شاه ترکان را محرم خود شناسد و هیچوقت مرا به محرمیت خود اختصاص ندهد.
گفتم همین دلیل بر آن است که مرا برخویش محرم نمیشمارد و بفرمود چندی پیش خبر رسید شاه پلنگی شکار کرده حسب المعمول ناز شصت پانصد اشرفی تقدیم شاه را بفرستادم پس از تحقیق معلوم شد نرسانیدهاند."