خلاصه ماشینی:
"یقینا نیچه،هیدگر و دریدا تنها فیلسوفانی نیستند که نقش بنیادی فلسفه را مورد سؤال قرار میدهند،زیرا نچنین دیدگاههایی به طور گسترده در میان فیلسوفان انگلیسی زبان معاصر نیز رواج دارد؛اما کنارهگیری ایشان از این کار بزرگ با حمله همه جانبه به عقل و روش تجربی از یکسو،و تمایز میان امر واقع و ارزش از سوی دیگر مرتبط است.
به رغم اهمیت این مسئله، تعدیلهای اساسی در آثار ویتگنشتاین،جیمز و دیویی-که خصلت آثار آنان در واکنش نسبت به این مسئله تغییر مییابد-اغلب نادیده گرفته شده است،و فیلسوقانی دیگر نیز به استفاده از براهین آنان در جهت استنتاج نظریهای کاملا تکامل یافته درباره معنا یا صدق اقدام کردهاند؛در حالی که این گونه نظریهها دقیقا همان اموری بوده که فیلسوفان مذکور خود سعی در پرهیز از آنها راداشتهاند.
این نوع استدلال که سعی دارد نشان دهد که نظریه ارایه شده در یک متن به نحو خواندیشانهای امکان آن نظریه را رد میکند،قلمروی را مورد استفاده قرار میدهد که شامل شکل کوچکی از خوداندیشی است و میتواند عبارتهای جزیی را هم دربرگیرد.
و اگر«عصری جدید پیش روی ماست»خواه ما آنرا عاری از قید و بند بدانیم و خواه آنرا مملو از وحشت تلقی کنیم،آیا جملهای وجود ندارد که به شیوهای قاطع برای نشان دادن این مطلب که ما همچنان در بند عصر قدیم باقی ماندهایم، کفایت کند؟شاید نیچه،هیدگر و دریدا راه حلی به ما ارایه دهند اما آنان خود را به مخاطره انداخته و سوی قلمرو ناشناخته و شاید غیر قابل شناخت خود اندیشی پیش میروند."