خلاصه ماشینی:
"پارسا تویسرکانی غسالخانه عبرت در سمنان1 نصرت الدوله در وزارت داد مردی آزاده را به بند نهاد اکتفا هم نشد به زندانش کرد نفی بلد به سمنانش زین تبر داد در نهان دستور تا به ره نفلهاش کند،مامور او به پندار اینکه مامور است هر چه گفتند و کرد،معذور است بین ره زد گلولهاش بر پشت به بهانهی فرار،او را کشت جسد مرد را به سمنان برد بهر شستن به مردهشوی سپرد لیک بعد از گذشت سالی چند نصرت الدوله خود فتاد به بند بهر تبعید او ز خطه ری کرد مأمور راه سمنان طی شد به سمنان مکان به زندانش خفهاش کرد پس نگهبانش چون به غسالخانهاش بردند به همان مردهشوی بسپردند مرده را مردهشور،چه داند کیست ضامن دوزخ و بهشتش نیست جسدش را به شست و دیگر بار داستان گذشته شد تکرار عبرتی بود و شد زبانزد خلق درس عبرت بود شد آمد خلق مردهشو خانه نیز در شهرت گشت غسالخانه عبرت (1)نقل از تاریخ سمنان تألیف آقای عبد الرفیع حقیقت(رفیع) (1)نمونه فرمان را پدرم برای استفاده اولادش از نوع تحریر و خط و کاغذ و مرکب و قلم تهیه کرده است.
(4)در آن زمان اکثر مردم عکسبرداری را عمل غیر مشروع میدانستند و اقلیت خیلی کمی به این فکر نبودند بنابراین تا سال 1315 و 1316(83 و 82 سال قبل؟فقط دو عکاسی در تهران بود اولین متعلق به دار الفنون و دومین متعلق به یک ارمنی تحصیل کرده در اتریش به نام الکساندر سورکین بود."