خلاصه ماشینی:
"بهمین ترتیب برگذار شد و صبح زود همه در ایستگاه جمع شدیم و مراسم بدرقه انجام گرفت و شاهنشاه با قطار سلطنتی بطهران عزیمت فرمودند و مسافرت ملوکانه بخوشی و خوبی انجام گرفت نکتهای از میز شام فرمانداری شاهرود در آنشب آخر بخاطرم مانده که اگر ننویسم حیف است داستان این که قریب سی نفر سر میز شام بودند جمعی که همراه شاهنشاه از تهران آمده بودند و هنگام رفتن بمشهد آشنا شده بودیم این بار ده پانزده نفر اضافه شده بودند که فرماندار شاهرود ما را بآنها و آنها را به ما معرفی میکرد رسید بمردی که(آقای الهامی فرماندار سمنان)معرفی شد و معلوم شد تازه مامور سمنان شده است پیالهای بسلامتی هم بالا کشیدیم-میگفتند اوائل جوانی منشی مرحوم داور بوده است ماهها و سالها گذشت موضوع بکلی فراموش شد تا واقعه آذربایجان و حکومت قلابی پیشهوری پیشآمد دیدم آن آقای آنشبی با آن طرز برخورد(دیل کارنگی مآبانه؟)عکسش بین وزرای پیشهوری است از این و آن پرسیدم مطلب از چه قرار است معلوم شد خودش است و وزیر دارائی حکومت قلابی شده است و شاید هم از آنهائی بود که بعد از ختم غائله تیرباران شدند و یا بروسیه فرار نمودند بهرحال در ذهنم این شعر که نمیدانم از کیست خطور کرد."