خلاصه ماشینی:
"عصر روزی باغبان به من اطلاع داد که یک عده سرباز با چند گاری و نجار آمدهاند و خیال دارند چنارها را قطع کنند و گویا شریک دیگر باغ چنارها را به قشون فروخته است من موضوع را به مجد الممالک دادجو حاکم وقت شمیرانات که در دز آشیب منزل داشت و آنوقت مقر حکمرانی بود اطلاع داده و خواهش کردم به افرادیکه برای قطع چنارها آمدهاند گفته شود فلانکس در این باغ ذیحق است و بدون رضایت او نباید چنارها بریده شود.
نظامیان به پیغام و سفارش حکمران شمیران اعتنائی نه نموده جواب داده بودند که ما از طرف سرهنگ کریم آقا خان مأمور هستیم و باید مأموریت خود را انجام دهیم این چنارها را قشون خریداری کرده است و باید بریده شود."