خلاصه ماشینی:
"بهر حال این دو زن با نهایت آسایش خاطر زندگی بیسروصدائی برای خود ترتیب داده بودند تا آنکه روزی«مهین»دختر ماشیننویس که جلوه گوشوارههای گرانبها و خوشتراش خانم ثریا-هـ، خیرهاش ساخته بود از او پرسید: -این گوشوارهها را از کجا خریدهاید؟ -از مغازهای در لالهزار -چند سال پیش؟ -تقریبا دهسال است،ولی حالا دیگر اثری از آن جواهرفروشی باقی نیست.
«مهین»اصرار زیاد نورزید و فورا آپارتمان او را تخلیه کرد ولی نیمساعت بعد ضمن یک مکالمه تلفنی بخانم ثریا-هـ چنین گفت: -خانم محترم،گوشواهرههای قیمتی شما،حالا در دست منست.
«مهین»که ظاهرا مالک گوشوارهها بود،با لحن پیروزمندانهای به بازپرس گفت: -من از دست این خانم که بمن افترا زده شکایت دارم.
«مهین»با لحن حق بجانبی فریاد میزد: -پس معلوم میشود این بازپرسی قلابی است و حتما خانم ثریا-هـ اعمال نفوذ کرده و قبلا رای شما را خریده است والا دلیل ندارد که شما او را مالک اصلی این گوشوارهها بدانید،مگر بصرف ادعا کسی مالک چیزی میشود؟ اگر اینطور است منهم ادعا میکنم که لباسهای خانم ثریا-هـ مال منست."