خلاصه ماشینی:
"بقلم فریدون توللی طنزی در نثر کهن حرف حق ملک تازیان را،به برودت شتا،رسم چنان بودی،که چون به قضای حاجت شدی،آب ابریق،بر وی گرم کردندی،تا راحت آرد و بواسیر نیازارد!
روزی ملک؛بر غلامک ابریق گذار،به خطائی اندک،برآشفت و سقط فراوان گفت و فرمان داد،تا چوب بسیار،بر تن آن نحیف، بشکستند و به آخور ستورانش،فرو بستند!
دیگر روز؛که غلام از بند بجست و کار پیشین از سر گرفت، بسبب آن کینه که بدل داشت،تمامت ابریق،از آب جوشان بینباشت، و به جایگاه گذاشت.
اعظم وزیران،آهسته بکناری شد و گفت: -ندانم،حضرت سلطانی را،از سحرگاه چه رفته،که بیهیچ سبب و دخیل،با چاکران ستیزد و،در بندگان آویزد؟!
غلامک گفت: -اجابت ناسیر و سوزش بواسیر!از آنکه،عتاب خروشان را،به آب جوشان پاسخ گفتن،نه معاملتی است؛که حکایت آن، از ملک شنوی!
قطعه حرف حق،در مزاج میر و وزیر کار ابریق آب جوش کند!
کو حریفی؟!که پیش سوزش درد درد ما،صادقانه،گوش کند!"