خلاصه ماشینی:
"فریدون توللی به دوست عزیزم عبادی استاد مسلم سه تار ساز خوش عبادی بر جان خسته بارد هردم،پیام شادی شعر خوش فریدون ساز خوش عبادی آخر،به وعده،روزی از خیل راستان شو ای طاق ابروانت بنیاد کج نهادی گر،بیسواد زلفت چشمم،به عالم افتد از عالمی،پذیرم بهتان بیسوادی!
پیکار ما،به عشقت اندر میان توفان پیکار آن زبون است با آسیاب بادی* من،رند شبپرستم تا بوده،مشک شب را با موی نافه بویت پیوند هم نژادی برفاب کوهساری ای کام تشنهکامان در چشمهسار جوشان بر گمرهان وادی از دل مرو،که هرگز گردی،به رخ نه بیند تا،در صدف نشیند گوهر،به خانهزادی گفتی:دل،از نیازت بخشم به سینه،بازت گفتی،ولی نکردی بردی،ولی ندادی گر داغ اشتیاقت افتد به سنگ خارا کوه،آستین فشاند در قالب جمادی!
نیلوفرانه،روزی لبخندهای به ما زن ای روی دلفروزت خورشید بامدادی روزی،مراد دل را از دامنت،بگیرم در کوی ناامیدی با دست نامرادی دل،با رقیب و،جانان یکجا،بهم نگنجد یا،من فزونم اینجا یا،او بود،زیادی!
در مکت تو،یارا با آن کرشمه،ما را فریاد عاشقی،شد فرمان اوستادی در عاشقی،فریدون چون سکه،نقش زر شد راهی،که برگرفتی نامی،که برنهادی (*)اشاره،به پیکار(دن کیشوت)قهرمان رمان(سروانتس)با دشمنان رؤیائی خود."