خلاصه ماشینی:
"به جای یادداشت سردبیر از آن بالا به مناسبت غدیر ما هلهله میکنیم و تو در سکوت به ما مینگری.
گویی میبینی چگونه فردا جمعی از این کاروان عظیم،راه گم میکنند و تشنگی خویش را،نه از آن آبگیر زلالی که اینک زیر پای توست،که از ماندابهای جاهلیت فرومینشانند.
گویی میشنوی فریادهایی که اگرچه نام تو را به شادی و تبسم میخوانند،از دلهایی برآمدهاند که هیچ جوانهء باوری،در آنها نروییده است.
به دلهای خردی مینگری که میخواهند تو را در کنار دشمنت در خویش بگنجانند، اما نمیدانند هیچ دلی به فراخی آن نیست که بتواند در کنار تو،که بزرگترینی،هیچ دشمن کوچکی را جای دهد.
چشمهایت فردایی را میبینند که هلهلهگران امروز،در فراموشخانهء ذهن کوچکشان، هیچ نشانی از مکهء دیروز و غدیر امروز و مدینهء فردا نخواهند یافت.
تو در سکوت از آن بالا،به ما مینگری و ما از این پایین،هم دستهای مقدسی را که نگران و مضطرب تو را بالا برده است و هم چشمهای اشکبارت را میبینیم و هلهله میکنیم."