خلاصه ماشینی:
"که عطر حضور تو روحانی است به ناز نگاهت شکوفا نما گلویی که مست غزل خوانی است من اینجا غریبم،غمم«شیون»ام و دل کمکمک رو به ویرانی است قبای صبح گرچه کلاف درد پیچیده به پایم گم شد در آوار غم و غربت صدایم با بالهای باز:اگرچه دیر سالی است بر درد در خود پیله بستن مبتلایم تشویش،اگرچه چنگ در چشمان من زد بوی نجابت میدهد این دستهایم باور کنید ای سروهای ریشه در سنگ!
من از تبار طاقت سبز شمایم من قطرهقطره زیستن را لمس کردم من با زبان حالتان هم آشنایم با زخمهای کهنهء در خود شکستن هر دم به عشقی پلکها را میگشایم دیشب میان خوابهای خویش دیدم دستی قبای صبح میبافد برایم «وگدار»1های عشق من امیدوارند سرسبز خواهد شد دوباره روستایم.
! چشم اعجاز اساطیر جهان مدهوشتان سینه را با بوی باران آب و جارو کردهاید شک نباید کرد اگر گل میدهد آغوشتان دل که هیچ است آسمانی از ارادت کوچک است تا شود یک لحظه،حتی لحظهای تنپوشتان من نیازآلودهام:مثل چنار پیر باغ لیک آن شهد و شراب و شیر و شربت..."