خلاصه ماشینی:
"وقتی سردبیر از او پرسید که چهکار دارد؟ با عصبانیت تمام گفت: آقای سردبیر،الان دو ماهست که من شش مقاله برای شما فرستادهام ولی هنوز شما آنها را چاپ نکردهاید.
سردبیر با طمانینهء تمام گفت: حوصله داشته باشید.
قبلا که داشتن پالتو پوست علامت تشخص بود،زنی از شوهرش گله داشت،چرا حالا که پالتو او کهنه شده،برایش یک پالتو نو پوست روباه نمیخرد و میگفت:به نظرم میخواهی من این پوست روباه را تا آخر عمر داشته باشم؟ شوهر جواب داد: -چه مانعی دارد؟مگر روباه زبانبسته تا روزی که مرد،همین یک پوست را به تن نداشت؟!
معلم به شاگرد: -کاپیتالیسم را تعریف کنید.
شاگرد: -کاپیتالیسم استثمار انسان به وسیلهء انسان است.
شاگرد-پس از کمی تفکر-: -کمونیسم،درست برعکس آن است!
دلداری شخصی در آب افتاده،دستوپا میزد و با فریاد و فغان استمداد و طلب یاری میکرد.
شخصی میگذشت.
پرسید چرا اینهمه داد و فریاد میکنی؟ گفت:شنا نمیدانم،گفت:خدا پدرت را بیامرزد،من هم شنا نمیدانم ولی مثل تو داد و فریاد نمیکنم!"