خلاصه ماشینی:
"» مأمورین غضب بشتاب برگشتند ولی با مرده او روبرو شدن زیرا که او در این فاصله مختصر از طریق فصد به حیات خود پایان داده بود عینا حکایت مرحوم امیرکبیر است در حمام فین کاشان که خطاب بدژخیم گفت: من ترا میشناسم تو علیخان هستی اما میخواهم انتخاب مردن با خودم باشد و بلافاصله به دلاک دستور رگ زدن داد و باقی قضایا: و داستان شهادت قائم مقام را هم میدانیم که چگونه مغضوب شد و چنان قطع مرا و ده گردید و منع از تحریر که مبادا خامه او کار عصای موسی را کند و چون معجزه سحرها را باطل گرداند.
] اما خاطرهء از میرزا تقیخان امیرکبیر قدرشناسی او از استادش: در خاطرات مرحوم میرزا حسنخان مشکوة الممالک تبریزی که از منشیان چیره دست دوران قاجاریه است میخوانیم که: پدرم مرحوم حاج میرزا علی محمد که منشی میرزا ابو القاسم قائم مقام بود نقل میکرد وقتی که به تحریک و تشویق حاج میرزا آقاسی محمد شاه قاجار قائم مقام را در باغ بهارستان تهران بقتل رسانید اطرافیان آن سید عالیمقام همه فراری شدند تا منکه خویشاوند نزدیک و معلم فرزندان ایشان بودم احتمال قوی میرفت به سرنوشت خود قائم مقام دچار شوم، به همین سبب هرچه اشیاء گرانبها داشتم به پیش شخصی که با من لاف دوستی میزد امانت گذاشتم خو را از انظار حاج میرزا آقاسی مخفی نمودم تا زمانی که آبها از آسیاب افتاد و قائم مقام و بستگانش فراموش شدند حاجی میرزا آقاسی مرشد مانند عقرب کور بجای ماه نشست و صدر اعظم ایران شد از مخفیگاه خویش خارج شده پیش آن دوست امانتدار رفتم اشیاء را خواستم با نهایت پر شانموده گفت چنین چیزی بمن ندادهای دیدم اگر پافشاری کنم گیرم میاندازد و حرفی نزدم،با دل شکسته و مأیوس و دست خالی راه تبریز را در پیش گرفتم..."