خلاصه ماشینی:
"» پتوی جلوی در سنگر را کنار زد و با شتاب خود را به درون انداخت روی زمین نشست و سرش را در میان دو دستش گرفت و به فکر فرو رفت:«خدایا من چم شده؟ چرا این جوری شدم؟این چه حالیه که من پیدا کردم؟در طول این هفت هشت سال جنگ هرگز چنین حالی نداشتم.
نیمخیز شد به دیوار تکیه داد و به عنکبوت بالای سقف که داشت طعمه مسموم شده خود را میخورد خیره ماند.
دوباره صدای چند انفجار سقف سنگر را لرزاند،خاکهای نرم ریخت و این بار عنکبوت سیاه درست روی زانوی فرمانده افتاد.
بلندگوی دستی را برمیدارد و به سرعت خارج میشود به همان سرعت که داخل شده بود.
» *** این آخرین حماسهء مردان بزرگ در فاو بود و طولانیترین بمباران شیمیایی دشمن در طول جنگ،دشمنان انقلاب با آخرین توان ممکن زهر کینه خود را در جان نهضت خونین ما تزریق کردند."