خلاصه ماشینی:
"«سید رضی» برای معلم خود چنان ارج و اعتبار قائل بود که هر وقت عبور و گذرش به نزدیک گورستان میافتاد،به احترام معلمش که در آن گورستان به خاک سپرده شده بود،از اسب پیاده میشد و طول قبرستان را پیاده طی میکرد.
از خودبیگانگی مربی و معلم و مسئول پرورشی و آموزشی این است که ریشه باور و اعتقاد او بکار و به راه و به هدف،سست و متزلزل شود.
به دستور ستوان نصر تمام اسرا را در داخل گودال قرار دادند و بعد دستور داد تا روی آنها خاک بریزند.
یکی از اسرا سعی کرد خودش را از آن جهنم هولناک برهاند و این رگبار مسلسل یک کماندو بود که او را دوباره به میان گودال غلتاند.
بلافاصله یکی از کماندوها پشت لودر قرار گرفت و چاله را پر از خاک کرد و دیگر هیچ صدایی از اسرا برنمیخواست."