چکیده:
نویسنده با فحص در آثار گوناگون استاد مطهری، درصدد ارائه و نتیجهگیری مباحث
انتقادی وی بر نظریات جامعهشناسان است. با توجه بهاینکه در علم جامعهشناسی،
دانشمندان غربی نظریههای جدیدی را ارائه کردهاند و با توجه به سیطره علمی
غربیان، آن نظریات، اصول مسلمانگاشته میشده، استاد شهید با جسارت و توان علمی
کمنظیر خود بر آنها نقدهای اصولی وارد کرد و در جایگاه متفکر مسلمان، آنها را
بهچالش کشاند. جمعآوری و دستهبندی نقدهای استاد مطهری بر آن نظریات وجه همت این
مقاله است.
خلاصه ماشینی:
"استاد مطهری در ادامه نقد نظریه جامعهشناختی دورکیم معتقد است: این که انسانها از نظر فرهنگی دارای دو «خود» هستند: خود فردی و خود اجتماعی، بنابراین در هر فردی واقعا دو «من» وجود دارد: یک «من» من فردی، و «من» دیگر، من اجتماعی؛ در حالی که انسان این جور نیست که این شخص (دورکیم) میگوید که واقعا در ضمیر خودش دو «من» احساسبکند؛ یعنی واقعا دو «من» وجود داشته باشد: من فردی و من اجتماعی؛ لیکن انسان دارای یک «خود» ذو مراتب است؛ یعنی این «من»ها مراتب شیءواحد هستند، نه اشیای جدا از یکدیگر (همان: ص 231 و 232).
استاد مطهری، براساس آیات قرآنی، به اصالت فرد و جامعه معتقد بوده، این دو را نافی هم نمیداند و دیدگاه کسانی را که فقط به تکامل جامعه به صورت یگانه معیار میپردازند نقد میکند و معتقد است که این معیار، علمی و حقیقی نیست؛ بلکه افزون بر معیارهای تکامل جامعه، معیارهای فردی نیز وجود دارد.
استاد شهید معتقد است که مارکس، در فلسفه تاریخ خود، با اصالت دادن به اقتصاد، به نفی فطرت پرداخته، در واقع انسان رافاقد سرشت، و تمام ابعاد وجودی او را ساخته و پرداخته جامعه میداند و در نقد این نظریه مارکس میگوید: طبق این نظریه، واقعیت انسانی، هر چند همراه و در دامن تکامل حیوانی و مادی آن رخ مینماید، ولی به هیچ وجه سایه و انعکاس و تابعی از تکامل مادیاو نیست."