خلاصه ماشینی:
"مجتمع دبیرستانی فلان در تهران که این همه بچهء حزب الهی دارد و بقول خودشان آنها فارغ التحصیل جامعه المقدمات میشوند،چرا یکیشان را ما توی این جبههها نمیبینیم؟آن مجتمع دیگر که برادران خیلی محترمی در آنجا هم هستند،چندتا رزمنده فرستاده جبهه؟از کل پانصد هزار معلم و پرسنل آموزش و پرورش چند نفرشان در اینجا هستند؟ وقتی امام میگویند رفتن به جبهه واجب کفایی است همه باید بروند اعلام بکنند که آقا ما آمادهایم.
ما واقعا ناراحت هستیم که چرا دبیرستانها وضعشان خراب است چرا یکی از برادران مسئول خوب ما برای یک مسابقهء فوتبال بلند میشود میرود به فلان شهر دو ساعت از وقت گرانبهایش را میگذارد مسابقه تماشا میکند؛اما حاضر نیست یک اپسیلن ریاضی بلند بشود بیاید در این جبهه که ما دستش را ماچ کنیم.
اگر جنگ طول بکشد این جوان پنج سال،شش سال،هفت سال کمتر یا بیشتر،از محیط مدرسه و تربیت دور باشد و از سوی دیگر افراد ضدانقلاب که در حال حاضر فرصت دارند و در شهر هستند و بهترین استاد هم در خدمتشان است میتوانند درس بخوانند و در ورود به دانشگاه هم اگر آن سختگیریها و حتی ریزهکاریهای لازم انجام نشود در نتیجه مدارس عالی و دانشگاهها خدای ناکرده از افراد ناباب پر شود و حزب الهیها یا بیسواد بمانند یا معلول و یا از ادامهء تحصیل محروم.
من میگویم دانشآموزی که در آبادان است،در جبهه است این یک حق تقدمی دارد بر آنها که در شهرستانهای دیگر هستند و آرام و راحتند این که آرامش ندارد اصلا هست و نیستش معلوم نیست؛البته هست و نیست همه دست خداست ولی این نمیتواند بگوید الان که من میروم بیرون،سالم میرسم یا نمیرسم؟برمیگردم یا برنمیگردم؟خوب یک مقدار امتیاز باید به این بدهیم."