خلاصه ماشینی:
"تو هم میدونی؛ ولی متحیرم که چرا افتادین توی این دست اندازها و لقمه را دور سرتون میچرخونین!» آقای آشنا خندهای کرد و با مهربانی گفت: «چه دستاندازی برادر؟کار حساب و کتاب داره؛برنامهریزی میخواد...
» -«باز میگه برنامهریزی و دگرگونی!من میگم آدم کور هم اشکالات آموزش و پرورش رو میبینه و علاجش هم معلومه:دیگه این همه صغرا و کبرا چیدن لازم نداره.
یه مثال برات میزنم؛وقتی یه عمر کشتی گرفته باشی و چم خم کار دستت اومده باشه، اگر از همون بالا یه نگاه کنی،میفهمی چی به چیه و کدوم کشتیگیر نقطه ضعف داره و اشکالش از کجاس...
حرفمون سر اشکالات نظامه دیگه!مگه نمیگی اشکالات نظام،همه روشنه و علاجش هم معلومه؟» -«اگر اشکالاتشو بهت نشون دادم،خدا وکیلی قبول میکنی؟«اگر»و«شاید»و«اما» بارش نمیکنی؟نمیگی حالا ببینیم توی شورا چه تصمیمی دربارهاش گرفته میشه؟» -«نه دیگه...
ببین حرف حساب میزنم یا نه؟» آقای آشنا برای یک لحظه به صورت لاغر و زرد رنگ دوست صمیمی و چندین و چند سالهاش خیره شد و همه چیز را به یاد آورد: -«..."