چکیده:
نخبگان برای کارآمد ساختن ساختارها به اصلاحات دست می زنند. اجرای اصلاحات تبعات خاص خود را دارد و اغلب به بحران و بی ثباتی سیاسی در درون حاکمیت منجر می شود. این مقاله درصدد است تا تحلیلی از رابطه اصلاحات و بی ثباتی در امپراتوری سلجوقی را ارایه دهد. برای این منظور، سه مرحله اصلاحات (دوره وزارت خواجه نظام الملک، وزارت ابوالقاسم درگزینی، وزارت کمال الدین خازن) مورد تحلیل قرار گرفته است. اصلاحات دوره خواجه تعارض ساختاری بر امپراتوری تحمیل کرد. فعال شدن این تعارض در دو دوره بعدی، مانع موفقیت اصلاحات گردید.
خلاصه ماشینی:
"حضور ترکان به عنوان واقعیت انکارناپذیر،خواجه را واداشت نوعی تعادل قابل کنترل بین عناصر عشیرتی و ایرانی پدید آورد،زیرا به این مهم واقف شده بود که اگر عناصر ترک در فرآیند اصلاحات ادغام و جذب نشده باشند جدایی ایشان از دولت تشدید خواهد شد و به بیثباتی سیاسی دامن گستر منجر خواهد گردید و اما خواجه در این امر مشکلات عدیدهای پیش رو داشت: اول اینکه فرآیند جذب گروههای قبیلهای در فرهنگ ایرانی امری پیچیده بود.
اگر این روایت را بپذیریم که خواجه نخستین کس بود که در این دولت اقطاع نظامی برقرار ساخت(25/ص 67؛9/ص 99)؛یعنی بین نظامیگری و زمینداری رابطه برقرار کرد(27/صص 226-229)در واقع عملکرد خواجه به نوعی تناقض در نهاد حکومت ایجاد کرده بود،زیرا قدرت متمرکز تشکیلات دولتی،حقوق مطلقهء مالکیت بر زمین را ایجاب میکرد؛یعنی دولت حق مالکیت انحصاری بر زمین را داشت،اما نظام اقطاعداری به نوعی مبین گرایش غیر متمرکز بود و واگذاری آن به نظامیان به معنای نهادینه ساختن گرایشهای مرکز گریز بود که به نوبهء خود همپیوندی با گرایشهای سنتی اشرافیت ترکمن داشت؛حتی اگر به اقطاع نه به عنوان یک سنت عشیرتی،بلکه به نوعی تداوم زمینداری ایرانی پیش از سلجوقی بنگریم، باز هم نوعی گرایش به تمایلات سنتی استپی در خصوص حق مالکیت عمومی افراد قبیله بر دارایی دیده میشود،اما به جای اشرافیت ترکمن،اشرافیت غلام سپهسالاری جایگزین شده بود."