خلاصه ماشینی:
"از این نویسندهء جوان علاوه بر قصههای کوتاهی که در مطبوعات،چاپ شده چند داستان بلند و رمان نیز با عنوانهای زیر منتشر شده است.
» اینگونه بود که وقت میدید در جلسهء بعد،عدهای از شاگردها درس را نیاموختهاند،رنگش از شدت عصبانیت سرخ میشد و دستهایش میلرزید و دعوا راه میانداخت و آخر سر،ترکهء نازکی را برای تنبیه تنبلها آماده میکرد.
آخر آن ایام تنبیه بدین مرسوم بود و شاید خانم اوجانی کمآزارترین تنبیهات بدنی را اعمال میکرد.
از حالت تعجبی که در چشمان خانم معلم پیدا شد،نگاهم به کف دستم افتاد و تازه دیدم آنچه که این همه وقت میفشردم و فکر میکردم تراش است،چییز جز یک دانه شکلات از نوع«تافی»نبود که مادر نازنینم صبح آن روز،در جیبم گذاشته بود تا در زنگ تفریح بخورم.
درست در لحظهای که خانم اوجانی ترکه را بالا برده بود تا بر کف دستم فرود بیاورد،چشمش به آن شکلات افتاد."