خلاصه ماشینی:
"سکوت میکنم و صدای مرد غریب بلند میشود: «ای جانها به پنجرهء فولادت بسته و ای دلها در هجرانت شکسته این گونهام مخواه خسته، بگذار دل از همه سو بکنم، بگذار،عاشق وار در برابر ضریحت به زاری زانو بزنم.
آه میکشم و سر به زیر با خود زمزمه میکنم: «ای اولین ولیعهدی که عهد بستی تا زیر سایهء ستم،امر هیچ عزل ونصبی را در هیچ ولایتی به عهده نگیری، ای دومین امامی که اسلام ناب،به قبول پیشوایی تو بسته است، ای سومین معصومی که شهادتت به زهر ستم،مشهور و مسلم است، ای چهارمین موج بلند دریای دانش، ای پنجمین نوادهء خون پاک خدا که در کربلا به خاک ریخت، ای ششمین شعاع عدالت علی که در خراسان خاموش شد، ای هفتمین حضور نسل پیامبر در عرصهء ایمان، و ای هشتمین سپیدهء عصمت در عصر به گناه آغشتهء گمراهی، مرا به حرمت آهی که از دل بر آمد،به خویش بخوان، اذن دخول ندارم،اما؛شوق حضور که دارم!..."