خلاصه ماشینی:
"به همین دلیل،نسبت به شاگردی که در به هم ریختن کلاس دخالت داشت و اتفاقا چند نفر در این کار استاد بودند،کینه داشت عصبانیت خود را با بالا و پایین کردن سیاهی چشمهایش،از پشت عینک بزرگ و چهره گندمگونش نشان میداد و با چند سیلی و گوش کشی و اخراج و دست آخر یک صفر،نشان میداد.
ولی آقای صفر همیشه از ما عقب میماند و مقدار زیادی صفر و عصبانیت کم میآورد!چون ترسوترین بچهها هم وسوسه میشد در معرکهء کلاس سهمی داشته باشد و هر روز هم برای عصبانی کردن«آقای صفر»اختراع تازهای میشد.
«آقای صفر»صفرها را هم در دفتر کلاس،هم در دفتر بغلیاش ثبت میکرد،و برای اینکه بلایی سر دفترش نیاید،با نخی آن را به دگمهای به جیبش وصل کرده بود و برای اطمینان، سنجاقی هم به در جیبش میزد هر روز که به کلاس میآمد،اول صندلیاش را امتحان میکرد.
همین!اگر این نقشه میگرفت، ما زنگ آخر از کلاس آقای صفر نجات مییافتیم.
در مدرسه شایع شده بود که منزل آقای صفر آتش گرفته است."