خلاصه ماشینی:
"جوان لباس امیر لشگری بتن کرد دستور داد تیراندازان و آهنگران در یک قسمت از دیوار قعله که آنرا با چوب و تیر ساخته بودند جمع شدند،آهنگرانرا گفت تیرهای آهنین را بکوره گذاشته خوب بدمیدند تا سرخ شد امر کرد ده هزار تیرانداز یکمرتبه آن تیرها را بطرف دیوار چوبین رها کردند،تیرهای چوبین سوخت و دیوار قلعه خراب شد لشگر بآسانی بقلعه درآمدند؟ معتصم آن زن و آنمرد مسیحی را طلبید بمرد مسیحی گفت تو سیلی بصورت این زن زدی؟گفت بلی،بزن گفت تو فریاد کردی یا معتصماه؟زن گفت بلی با شمشیر گردن آنمرد مسیحی را زد و بزن گفت خوب بفریاد تو رسیدم؟زن گفت احسنت معتصم دستور داد نیمه شربت را آوردند و خورد و شکر الهی بجای آورد که توانست بفریاد مظلومی برسد."