خلاصه ماشینی:
"جرجی زیدان نویسنده معروف وقتی وضع زندگانی و اواخر عمر سلطان عبد الحمید را مینویسد میگوید این امپراطور شرق و غرب با همه اقتدار و نفوذ امرش در کاخی بزرگ بسر میبرد هفت هزار قراول پاسبان او بودند چون شب فرامیرسید باطاق خواب خود میرفت ولی نمیتوانست بخوابد زیرا میترسید از همه میترسید:از پاسبانان و خدمتگذاران خود هم بیم داشت حتی از کلفتهای خود هراسناک بود چون از وحشت خوابش نمیبرد برخاسته بقدم زدن مشغول میگشت اما باز ارام نگرفته آسوده نمیشد ؟؟؟ باطاق مخابرات خود رفته تلگرافات را ملاحظه میکرد و چون میدید عدهای بعنوان دشمن معرفی شدهاند حکم اعدام و غرق در دریا را برای آن بیچارگان صادر میکرد از آنجا باطاق دیگری رفته بنواختن موسیقی مشغول میشد اما باز هم آرام نمیگرفت زیرا خونهای ناحق و جنایات بیشمار در نظرش جلوهگری کرده او را معذب میساختند در آنجا هم طاقت نیاورده باز باطاق خواب مراجعت میکرد نزدیک صبح که خیلی خسته و کوفته شده است و بروی تختخواب دراز کشیده بزحمت موفق بخوابیدن میشود."