خلاصه ماشینی:
"جوان گفت چهکنم؟ مبتلا شدهام و هرچه میخواهم این عادت از خود دور کنم ممکن نمیشود از شما تمنا میکنم چون بمدینه خدمت مولایت امام صادق شدی شرححال مرا بگو و درخواست دعائی و نظرلطفی برای برطرف شدن این دعا و رهائی من بکن.
ابی بصیر میگوید دیدم اشک در چشمان آن جوان حلقه زده و راه فرار میجوید دانستم از روی حقیقت میگوید با گرمی و مهربانی دست او را فشرده براه خود رفتم ولی در تمام راه بیاد آن جوان بودم،چون بمدینه منوره رسیده و شرفیاب حضور مقدس حضرت جعفر بن محمد علیه السلام شدم چون خواستم مرخص شوم جریان را بعرض ایشان رساندم.
حضرت فرمود چون بکوفه مراجعت نمودی آنجوان بدیدن تو میآید همین که مجلس از بیگانه تهی شد باو بگو امام صادق علیه السلام ترا سلام رسانید و فرمود از کار خود صرفنظر کن من ضمانت میکنم برای تو که خدا بتو بهشت عطا فرماید."