خلاصه ماشینی:
"سحر چون کاروان شد راه اسپر بجوی ای جان نصیب از رحمت عام مه صوم است و شهر الله اکبر الها!خالقا!پروردگارا!
رحیما!ای اله بندهپرور خود از لا تقنطوا من رحمة الله گشودی بر رخ بیچارگان در بفضل خویشتن بر ما ببخشای بکش برنامه عصیان قلم در اگر آری بقدر رحمتت جود وگر خواهی بعدل خویش کیفر نشاید با نخستین از گنه پاک نباشد با دوم فوزی میسر الها از گناهان توبه کردیم فجد فیما بقی؛و اغفر لما مر بنافرمانیت طی شد اگر عمر سرآمد روز اگر با جرم یکسر ولیک از رحمتت امیدواریم کند برنامه عصیان قلم بر سزاوار خداوندیت،الها!
نیارد بندگی،ور خود پیمبر چه حمد آرم سزای بارگاهت که خود حمد از تو توفیقی است دیگر الها از تو خذلان است و توفیق توئی معطی خیر و دافع شر بذاتت عالم امکان ثناخوان بامرت عرصه هستی مسخر کریما جود ذات ذی الجلالت ز جرم عاصیان باشد فراتر که هستی مهربانتر بارالها برحمت از پدر صد بار و مادر ز فضل خویش بر«حشمت»ببخشای هم از انعام خاصت حظ اوفر"