خلاصه ماشینی:
"بامداد گر بدلم گذر کند گرمی آفتابها خون فسردهام ز نو دل برد از شرابها برف نشسته بر سرم چشمهء مهرزا شود زهر بجان نریزدم سرزنش سرابها دست هنر برآردم خار ز پای آرزو خرمن گل فشاندم بر سر و رو گلابها *** دوش نیارمیدهام شب همه شب دویدهام تا گل بوسه چیدهام از لب ماهتابها و آنهمه گل که ریختم در قدم سپیدهدم غرقهء موج روز شد یکسره چون حبابها *** بر سر چشمه میرود کوزه بدوش دختری تازه دو چشم پرفسون شسته ز نار خوابها وز سر کوه سرزده کوزه بدست آفتاب از نفسش زبانه زن تشنگی شتابها دختر آسمان و خاک آن دو برهنه پای پاک آن دو دریده جامگان تاخته بینقابها هر دو چو گل شکفته تن وز گل سرخ پیرهن بر لب هردو صد سخن سوخته زالتهابها هردو گرسنه رهسپر چون دو تذرو تیزپر وز همه سوی جلوهگر بر سر ره عقابها هر دو خموش و بدگمان کز چه دهد صلای نان باز بدشت و آسمان گردش آسیابها!"