خلاصه ماشینی:
"جدال بیهوده* صبحگاهی در آسمان دهی پارهابری سیاه گشت پدید ناگهان تیره شد افق،زان پس رعد چون شیر خشمگین غرید بادهای قوی صغیرزنان کمکم از جانب شمال وزید بر زمین غبارخیز گشت گرد غم روی آسمان پاشید *** دیهقانی بسوی ده میرفت بود با دوستی به گفتوشنید ناگهان وحشتی گرفت او را ابرهای سیاه را چون دید گفت با آن رفیق برزگرش که ازین ابر بایدم ترسید چون تگرگ آید وز دست شود میوههایی که هست تازه رسید خرمن ما بباد خواهد داد کآفت حاصل است و دشمن خوید چون نماند علوفه و گندم نیست دیگر به زندگی امید زن و فرزندمان شوند مریض میرد آن دیهقان مویسپید گوسفندان،پرندگان،گاوان نتوانند ازین عذاب رهید ابر ویرانی است و مرگ این ابر!"