خلاصه ماشینی:
"هرکس که وارد میشد،بلافاصله حرفهای چاووش را تکرار میکرد و قسم میخورد و برمیگشت.
حاضر هستی؟ -حالا قسم بخور:«به دین و مذهب قسم میخورم که روز دوشنبه در کنار اهالی روستا باشم و برای تصاحب سوسوز تا پای جان بکوشم» طرف بادی به غبغب میانداخت و صدایش را کلفت میکرد و درحالیکه میگفت:«چنین و چنان خواهم کرد.
باوجوداینکه تقریبا همه میدانستند موضوع چیست و چرا قسم میخورند،چاووش همان حرفها را برای همه تکرار میکرد.
هرکس هم که کمی تردید میکرد و دودل مینمود،تشجیعش میکردند و از پشت سر هلش میدادند که برود و قسم بخورد.
** داشتیم شام میخوردیم که یکمرتبه از توی طویله سر و صدایی آمد،مادر چراغ را برداشت و دوید به طرف طویله و کمی بعد گریهء مادر را درحالیکه نفرین میکرد شنیدیم: مردهشور ببردت!حرامشده،مال کافر!امسال هم مرا خانه خراب کردی،آنچه بلغور بود قبلا خورده بودی،حالا هم به حساب قوت و آذوقه رسیدی.
مادر نشسته بود روی زمین و هرچه میتوانست جمع میکرد."