خلاصه ماشینی:
"جز سایهء بغض چیزی،در چشمهایت نداری؟ دریا بیا،سر در این شب،بر شانهء هم گذاریم درازدحام شب و مه،دلرا به من میسپاری؟ رؤیای رنگین آنچه میماند فقط خط عبوری از صداست با تمام کوچههای شهر غربت آشناست بازتاب آسمان خیس در رنگینکمان مثل تندرها فصیح و مثل بارانها رساست همچو شبنم میخزد از گونههای ترد یاس همچو جنگل در سکوت سبز آوازم رهاست چشم خیس آینه در کوچههای خستگی آخرین تصویر باقیمانده از آن لحظههاست باز هم بر پلک شب،یاد کسی پا مینهد آنکه باران دل دریاییش هم بیصداست با تمام خویش رفتم پابهپای انتظار پس نشان شهر رویاهای رنگینم کجاست؟ دیروزها باز میگیرد سراپا شعر من رنگی به رنگ کودکی باز میگیرد سراغ از دختر شاد و قشنگ کودکی میرود با کاروان باد هر شب دختر ابری دل تا که شاید بشنود از کاروان،آواز زنگ کودکی باز میگردم دوباره پابرهنه بر سکوت سرد خاک میروم بیخستگی تا کوچهء تاریک و منگ کودکی آه اینجا پس چرا دیروزها خاموش و متروکند و گم؟!"