خلاصه ماشینی:
"اداره فرهنگ اصفهان موافقت کرده است که یک معلم برای درس بچهها بفرستد بهشرط آنکه مردم محل ساختمان و وسایل کار در اختیارش قرار دهند.
وقتی پا به مدرسه گذاشتیم جوان آراستهای که کمی دورتر از در مدرسه ایستاده بود پیشآمد و به پدرم سلام کرد و گفت:«خوش آمدید، زودتر از این علاقمند به دیدارتان بودم، چند دقیقه پیش برادرتان با سه فرزندش اسد اله، فضل اله،و حبیب اله آمدند و نام آنها را در کلاسهای دوم و سوم و چهارم نوشتند و گفتند که برادرم هم برای نامنویسی فرزندش، «اسفندیار»به مدرسه میآید.
زمین این مدرسه از موقوفوتای بود که در دست اشخاصی قرار داشت و تلاش بسیاری از فرهنگیان و فرهنگدوستان محل از جمله مرحوم جمال الدین ترحان سبب شد که اداره فرهنگ آن زمین را در اختیار گیرد و دبیرستانی در آنجا تأسیس و به احترام صائب تبریزی-که مقبرهاش در حوالی آنجاست-به نام صائب نامگذاری کند.
گرچه در درس جغرافی ایشان بهغیراز کتاب و یک نقشه جغرافی وسایل آموزشی و کمکآموزشی دیگری نداشتیم و از فیلم و اسلاید و عکس و موزه و تلویزیون مداربسته و نوارکاست و ویدئو خبری نبود اما همان زمان دریافتیم که کشور وسیعی به نام ایران داریم که بخش عمدهاش را کوهها و کویرها و صحراها فراگرفته است و باید از انرژی فراوان خورشید به کمک علم و فن بهره گیریم و آبهای شور خلیجفارس را شیرین کنیم و همه دشتهای آن را آبیاری و کشت و زرع کنیم.
او با نفوذ شخصی خویش و قدرت برادرش،که آن زمان وزیر فرهنگ بود توانست آگاهترین و علاقمندترین دبیران اصفهان را برای تدریس در این مدرسه دعوت به کار کند و محیطی پر از شور و نشاط برای آموزش و فرزندان این مرزوبوم فراهم کند."