خلاصه ماشینی:
"آقا شما را به خدا،ما تا حالا نگفتیم!» بچهها جسارت پیدا کرده بودند،احساس کردم دور را از دستم گرفتهاند.
-چرا جواب نمیدهید؟ یکی از بچهها پرسید:آقا کی بگه؟ (به تصویر صفحه مراجعه شود) -هرکس که میدونه.
یکی از بچهها به رفیقش که گفته بود خیاره گفت:«خیط!» بقیه صورتشان را نزدیک کتاب برده بودند و با حرکات لب و ابرو نشان میدادند که اسم شکل بالای صفحه را نمیدانند.
یکی از بچهها گفت آقا بادنجان یا کدو نیست؟دیگری گفت:«بچه،بادنجان که سیاهه!
یکی از بچهها گفت:«آقا بریم گچ بیاریم».
» بچهها به مبصر کلاس نگاه کردند و یکی از آنها گفت:«از مبصری افتادی.
-در خانهء دوم چندتا موز هست؟ -بچهها یکصدا فریاد زدند:«پنجتا!» -آهستهتر!حالا زیر پنج اولی بنویس پنج.
مدیر تا مرا دید با نیشخند گفت:«مگر نگفتم نباید به این بچهها رو بدین.
»از راهرو که بیرون آمدم،صدای مدیر را شنیدم که گفت:«آقا برگردید بروید کلاس."