خلاصه ماشینی:
"پراکندهها مناسبت ماه94 میپرسید چه شد که رفتم سراغ درس خواندن؟باشد،برایتان میگویم:یک روز که روی پلهای نشسته بودم و خستگی درمیکردم،دو تا بچه را دیدم که دارند روزنامه میخوانند.
حیف نیست که تو به اندازهء این بچهها هم خبر از اوضاع روزگار نداشته باشی؟!
هنوز بچهها مشغول مطالعه بودند که تصمیم خودم را گرفتم.
حالا مدتی است که عصرها دو ساعتی به کلاس میروم و صبحها هم،وقتی که مشتری نداشته باشم،کنار چارچرخهام مینشینم و درسهایم را میخوانم.
من به قولی که به خودم دادهام،پایبند هستم و اینبار درس و مشق را رها نمیکنم.
از شما چه پنهان که دیگر حساب و کتاب خرید و فروشهایم را خودم نگه میدارم و مزاحم این و آن نمیشوم.
بعضی از مطالب روزنامهها را هم میتوانم بخوانم!اگر خدا بخواهد،قصد دارم همینجوری درس بخوانم و به کلاسهای بالاتر بروم.
خدا را چه دیدید؟شاید من هم یک روز توانستم معلم نهضت شوم!بگویید:انشاء ا..."