خلاصه ماشینی:
"یادداشت سردبیر اشکهایی از کلمات شگفت بودی تو آنقدر که هیچ عقلی تو را درنخواهد یافت جز آنکه عشق به امداد برآید.
از نسل برزیگران محبتی چوپانان مرسل باغبانان عاطفه و عشق مردانی که آبیاری ایمان را پا در رکاب نهادند و زندگی را در مرگ و معرکه زادند.
در و دیوار مادرت را میشناسند و شعله ئهایی که به احترامش بر درگاه ایستادند و تازیانهای که کعبهء وجودش را به طواف چرخ زد و طنابی که دستهای جهل را به دروازهء علم پیوند داد و نیز مردانی که حجر الاسود دلهایشان بوسهگاه شیاطین بود.
پدرت به مردی از سینهء نامردان برمیخاست و به خانههای یتیمان سر میزد و تو در کارزار خویش تن را به خاک نهادی و به نیزههای دشمن سر زدی مباد که تشنهء خونت باشند و نیابند!
هنوز حیران آن لحظهام که باغ سبز حنجرهات را به شکوفهای سرخ آذین بستند و چشمهای متبرک خاک را به لالهزاری دیگر مبدل کرد.
شمشیر شمر گردبادی بود که در گلوی تو پیچید و جهان را از آوازی سبز تهی کرد."