خلاصه ماشینی:
"در یک نگاه تاریخی و سنتی،ما همیشه بچهها را انسانهایی ناتوان، کمتجربه و نادان میدانیم.
آیا مفهوم بچگی با نادانی مقارن است؟آیا بچهها هیچ چیز را نمیفهمند؟ بارها و بارها،از پدرها و مادرها شنیدهام که با لحن خاصی میگویند:«بچه است1» در این بیان نوعی بیتوجهی نهفته است.
«بچه است»،آیا به این معناست که حقوق خاصی ندارد؟به راحتی میتوان او را فریب داد؟پس باید با وعدههای دروغین سر او کلاه گذاشت و یا وقتی یک پرسش جدی را مطرح میکند،پاسخهای بیربط به او بدهیم؟ ما خیلی راحت از کنار پرسشها.
آموختهایم که بچهها اصلا به حساب نمیآیند و نباید آنها را خیلی جدی گرفت.
آیا اگر جای بچهها بودیم،از این نوع روش گفتوگو،راضی میشدیم.
با تجربههای دیروز نمیتوان با کودک امروز برخورد کرد.
تجربههای ما ازآن دیروزند...
به امروز بیندیشیم.
این معنا را باور کنیم که:بچهها بزرگانی هستند که قادر به بیان خواستههایشان نیستند:دایرهء واژگان محدودی دارند،اهل لفاظی و سفسطه نیستند،حسابگری نیاموختهاند و..."