خلاصه ماشینی:
"در پس کوچههای خستهء ذهن60 من خاطره هستم؛خاطرهای تلخ و شیرین و دوست داشتنی،آیا مرا میشناسی؟ خاطرهء زیبایی برای رفع نیاز،من در دل چندین کودک نوآموز همیشه زندهام.
من خاطرهء شیرین و تلخ فرزندان این مرز و بوم هستم؛خاطرهء بچهها در کلاس درس.
بهروز رنجبر-مشهد در زوایای تاریک ذهنی خسته قدم میزنم تا شاید مرا دریابد و بفهمد که من اینجا تنها ماندهام؛تنهاتر از هر تنهایی و نیازمند،نیازمند این که کسی با من سخن بگوید و مرا ترک کند تا شاید لحظات خوش گذشته لبخندی بر لبان خستهام بنشاند.
خسته در کوچههای بیانتهای ذهن گام بر میدارم و میاندیشم راستی چگونه خاطرهای هستم؟آیا ارزش یادآوری دارم یا نه؟راستی آیا وقتی به یاد بیایم،لبخندی که نشان از شادی داشته باشد،بر لب خواهم نشاند؟نمیدانم،شاید وقتی به بنبست کوچهء یادآوری برسم و به یاد آیم اشک را در دیدگان بنشانم.
شاید خاطرهای باشم از روزهای آفتابی زندگی.
آنوقت شادمان خواهم بود که در کوچه پس کوچههای ذهنی خسته با نام خاطره قدم میزنم."