خلاصه ماشینی:
"عمر دوباره من از دریچهء چشمت به آفتاب رسیدم سبدسبد گل خورشید از نگاه تو چیدم به شوق روی تو از مرز آفتاب گذشتم به بیکرانهترین کهکشان عشق رسیدم به سمت روشن اشراق دیده بر تو گشودم هزار قافلهء نور در طواف تو دیدم به زیر طاق دو ابرویت آشیانه گرفتم و در حریم نگاهت کبوترانه پریدم به پیش پای تو افکندم از خیال کمندی بدین بهانه تو را در کمند خویش کشیدم قسم به ناز نگاهت که در قبیلهء خوبان مثال چشم تو من چشم آهوانه ندیدم اگر به زلف تو بستم دل شکستهء خود را ز هر که غیر تو بود و ز هرچه جز تو بریدم تو روشنایی صبحی به روزگار سیاهم درون چشم سیاهت نهفته صبح سپیدم دلم به وصل تو دارد امید عمر دوباره مباد آنکه شود ناامید از تو امیدم دو بیتیها بیا درد مرا افشا کن ای اشک طلسم عقدهها را وا کن ای اشک مرا بنشان به روی شانههایت دوباره راهی دریا کن ای اشک بیا ای دوست حل کن مشکلم را بیا بشنو تقاضای دلم را ندارم غیر از اینجان از برایت بگیر این هدیهء ناقابلم را!"