خلاصه ماشینی:
"روزی به بهانهء درس ادبیات کودکان،روی تختهء سیاه نوشتم:«ای کاش معلمی اینچنین داشتم!» از بچهها خواستم،این جمله را کامل کنند.
آنها خودشان هم قرار بود بعد از طی دورهء دانشسرا معلم شوند؛پس خوب میتوانستند،موضوع را درک کنند.
بچهها شروع کردند به خواندن جملاتشان: -کاش معلمی داشتم که مرا راه و رسم درست زندگی کردن میآموخت!
-کاش معلمی داشتم که هیچگاه در نگاهش،تبعیض خانه نمیکرد!
-کاش معلمی داشتم که پرسشهایم را پاسخی در خور میداد!
یکی از بچهها نوشته بود:«ای کاش معلمی داشتم که قبل از اینکه من خودم را به او نشان دهم، او مرا میدید!» این جمله سالهاست که همراه من است و در بسیاری از مواقع توانسته است مرا به شاگردانم نزدیکتر کند و گاهی هم ما را آشتی دهد.
همهء انسانها دوست دارند،دیگران آنها را ببینند؛خوب هم ببینند و تواناییهایشان را بیشتر از ضعفهایشان باور کنند.
اما ما گاهی مثل عابری خسته از کنار دیگران عبور میکنیم."