خلاصه ماشینی:
"ولی گفت:هرگز این سه حرف را نخواهید آموخت؛مگر آنکه پیشتر،سه حرف دیگر را آموخته باشید،که الفبای آدمی نه با الف که با عین آغاز میشود و آن،حرف اول عشق است.
آموزگارمان گفت: «تاریخ را با همین سه حرف خواهیم آموخت،جغرافیا را نیز و طبیعت و نجوم و فلسفه و ارقام را و هر آنچه را میجویید.
عددهای دیگر را خط زدیم که آموزگارمان گفته بود،همه خطای چشم است.
درسها تمام شد و آموزگارمان گفت:«گفتی گفته شد، اما آموخته نمیشوید مگر به امتحان.
خندیدیم و گفتیم:«عشق میورزم و عاشقم،همین!» آموزگارمان گریست و گفت:«افسوس که فعلتان شناسه ندارد.
» خندید و گفت:«اما این جواب آخر است و آزمون آخر.
شعله تا کجا رفت و سوختن تا کی ادامه داشت،نمیدانیم، اما وقتی به خود آمدیم،از آموزگارمان جز مشتی خاکستر بر جای نمانده بود...
سالها گذشته است و سوادمان را باد برده است و تنها داراییمان مشتی خاکستر است."