خلاصه ماشینی:
"بله،ما هم بخاریهایمان را از مدارس شهرمان جمع کردیم تا زمستانی دیگر از راه برسد و دوباره در تدبیر روبهراه کردن بخاری اندیشه کنیم!اما در یکی از روزهای همین اردیبهشتماه سال جاری،که آب و هوای بارانی و مهآلود شهر کوهستانی و سردسیر«ماکو»،برودت هوا را زیاد کرده بود،همراه با شاگردان همیشه مهربان و دوست داشتنی کلاس اولیام سرگرم حل تمرینهایی از درس ریاضی بودیم.
آن روز،از آنجا که بخار دهانم در مسیر حرکت با شیشههای عینکم برخورد میکرد،بچهها را به سختی میدیدم و نمیتوانستم آنطور که باید،تدریسم را ادامه بدهم!در این وضعیت،به تنها چیزی که فکر میکردم،آسایش همکاران تهرانی خودم بود!آخر آنها مثل ما در دومین ماه بهار که از سوز سرما نمیلرزند تا احتیاج به بخاریهایی داشته باشند که حق استفاده از آنها را تا زمستان بعدی ندارند!بههرحال، آن روز من و شاگردانم داشتیم مثل بقیهی مدارس شهرمان روزی سرد (به تصویر صفحه مراجعه شود) را به اصطلاح پشت سر میگذاشتیم."