خلاصه ماشینی:
"محمد علی بهمنی بانوی رنج کیستم؟بانوی رنج ماه و سال چیستم؟چون آفتابی در زوال روی حس تازهء من میدود بود گندم،خاک،باران،سیب کال سیب بودم،سیب کالی در بهشت دست آدم زد به رویم خط و خال شعر بودم،روب بال جبرئیل تا زمین میزد برایم بال بال گرم میشد خاک من،آتش گرفت آسمان زیر قدمهای خیال میسرایم باز رنج خویش را میشوم چون آفتابی در زوال محبوبه زارعی جان بلندی داشت تن پستی خاک مجتمع شد خاک پست و جان پاک چون بلند و پست باهم یار شد آدمی اعجوبهء اسرار شد عطار نیشابوری پیکان در روستا در زیر چشم پنج سالگی تو خط و چین کمی کرده است پیری ز کودکی سراغ شما میآید در پیش روی کپرها و زاغهها مسافتی است میان نشستنها وقتی تو سوی لانهء خود میروی یک پاره از خیال مرا همراه میبری کار مسافران درد همیشه همین بوده است."