خلاصه ماشینی:
"آن روزها زنگ مدرسهها مرکب از یک چکش سنگین و یک زنگ ناقوسی بود و تقریبا همهی بچهها دوست داشتند که حتی برای یک بار هم که شده آن چکش سنگین را به دست گیرند و ضربه زدن به زنگ ناقوسی را تجربه کنند اما زنگ زدن مأمور مخصوصی داشت که به محض پایان یافتن ساعت کلاس و با اشارهی دست مدیر مدرسه،چکش را برمیداشت و با نواختن ضربات سنگین بر زنگ ناقوسی تعطیل شدن کلاسها را اعلام میکرد.
مدیر مدرسه به مادر دختر گفت:متأسفانه زمان ثبت نام تمام شده و کلاس اول ما جا ندارد.
من هم چیزی نگفتم اما وقتی مدرسه را ترک میکردم،مانند آن دختر غمگین و افسرده بودم و خود را سرزنش کردم که چرا کاری برای او انجام ندادم.
در خرداد ماه سال بعد،هنوز بچهها مشغول امتحانات بودند که یک روز پدر و مادر آن دختر به مدرسه آمدند و گفتند:امسال زود آمدهایم که تا کلاسها پر نشدهاند، بتوانیم دخترمان،کوکب،را ثبت نام کنیم."