خلاصه ماشینی:
"(به تصویر صفحه مراجعه شود) چند لیتر بنزین بهشتی تهمینه ابراهیمی روز دوازده بهمن،با اینکه بهشت زهرا(س)هم رفتم؛ولی دیگر موفق نشدم امام را زیارت کنم.
برادرم جعفر،یک موتور گازی داشت و از وقتی که رفته بود زندان،من ازش استفاده میکردم.
وقتی که رسیدیم آنجا و توانستیم مدرسهی رفاه را پیدا کنیم،ظهر شده بود.
گفتم:ان شاء الله روزای بعد میآیم و آقارو زیارت میکنیم.
آخر در کمال ناامیدی،تصمیم گرفتم موتور را بگیرم دستم و آنقدر پیاده گز کنم تا به یک پمپ بنزین برسم.
جواب سلامم را که داد،پرسید:چی شده؟ با یک حالت زار و نزاری گفتم:بنزین موتورم تموم شده.
گفت:میتونم بهت بنزین بدم.
گفت:خودم بنزین میکشم.
بنزین را که توی باک موتور خالی کردم و چهار لیتری را دادم بهش،گفت:خونهتون کجاست،پسرم؟ گفتم:طرشت بعد از میدان آزادی.
توی عالم نوجوانی با خودم گفتم:شاید او یک فرشته بود که خدا از بهشت فرستاده تا به من کمک کند؛بری همین هم گفت بهشتی هستم!"