خلاصه ماشینی:
"روزی«عارف»را که در محفلی رفتارهایی علیه دین و روحانیت از خود بروز داده بود خواستم و به او گفتم:تو به سر کلنل محمد تقی خان قسم میخوری و او را برجستهترین چهرهء تاریخ ایران میبینی،چگونه مجیز قاتل او(سردارسپه)را گفته،تأییدش میکنی؟ پاسخ داد:به پولی نیاز دارم تا به شمیران،ییلاق تهران بروم از همین رو،جمهوری را وسیلهای برای آن قرار دادم و از آن مراسم سههزار تومان نصیبم شد و چون معتقدم کار، تمام شده و مجلسمن نه چیزی از آن کم میکند و نه چیزی به آن میافزاید،برگزارش کردم.
گفت:هدف اصلیتان چیست؟گفتم:سردارسپه دست از استبدادش بردارد؛زندانیان را آزاد کند؛آزادی مطبوعات را اعلام کند؛به روزنامههای بسته شده اجازه انتشار دهد؛به مردم آزادی سخن بدهد؛بعد درباره تشکیل مجلس مؤسسان به ارای عمومی مراجعه کند و اگر مردم موافقت کردند،مجلس تشکیل جلسه میدهد و کار را به آنها وا مینهد و اگر بدون آن اعلام جمهوری کند،مردم با خشم و نفرت با او برخورد میکنند و تو خود میدانی که (جمهوری)وسیلهای برای سلب آزادی مردم و از بین بردن حکومت ملیشان است که با خونشان آن را به دست آوردهاند.
سردارسپه برگشت و علما متفرق شدند و من از کوتهفکری همه در شگفت بودم و از تضییع این فرصت گرانبها متأسف!به نابسامانی که در کشور رخ خواهد داد فکری کردم زیرا ما حاصلی از نشستمان به دست نیارده و اساس محکمی برای از بین بردن اختلاف نگذاشته بودیم.
زیرا احساس کرده بودند که او برای انگلیس کار میکند و با او مخالفت میکردند و وقتی روسها مردم را فریفتند، با سردارسپه همراهی کرده،مخالفان او را طعمهء چنگال او ساختند بیآنکه دلشان به حال آنان بسوزد یا قولهای محکمی که به مخالفان او داده بودند،مانعشان شود."