خلاصه ماشینی:
"از همین رو، آنانی که ایمانشان بر پایه و اساس منطقی استوار است، کمتر گرفتار بیدینی میشوند، بر خلاف کسانی که دین برای آنها مانند هر امر دیگری آسان بدست آمده، و آسان هم از دست میدهند، به قول مولانا:هر که او ارزان خرد ارزان دهدگوهری، طفلی به قرصی نان دهدپس میتوان گفت که اندیشه فلسفی و یک نظام فکری منسجم به استحکام اعتقادات مذهبی، منجر میشود و رهآورد مثبتی در این جهت دارد.
پس چون انسانها، هیچ وقت بیپرسش نبودهاند، هیچ گاه بدون فلسفه هم زندگی نکردهاند؛و لو اینکه این پرسش به صورت مضمر و نهانی در جان آنها چنگ انداخته باشد و جرأت آشکار کردنش را نداشته باشند:در اندرون من خسته دل ندانم کیستکه من خموشم و او در فغان و در غوغاستیک بحث این است که برای پاسخ به پرسشهای فطری و حل معماهای هستی، باید لزوما فلسفی اندیشید؟و فلسفه را به کار گرفت؟آیا امور دیگر هم میتوانند پاسخگوی سؤالات بشر باشند و او را از حیرت بیرون آورند؟این سؤال در عین حال که بسیار اساسی است، یک پرسش قدیمی هم است.
آنچه در تاریخ علوم دینی، به عنوان فلسفه شناخته شده است، در واقع حکمت است و این تعبیر اشاره دارد به جنبه پیرایش شده فلسفه، بنده در مقام توفیق دین و فلسفه، تعبیر حکمت را به کار میبرم و از این تعبیر معنای خاص خودش را اراده میکنم، نه معنایی که در تعریف فلسفه آوردهاند فلسفهای میتواند با دین همزیستی داشته باشد و با مبانی دینی سازگار افتد که سفسطه و ابزاری محض در خدمت مقاصد گوناگون، نباشد و بتوان بر او نام حکمت گذاشت؛ در غیر این صورت، نمیتوان سخن از وفاق و همسویی میان دین و فلسفه، گفت و این یک بحث لا طائلی خواهد بود."