خلاصه ماشینی:
"کاش نور تو تبم را به ترنم برساند یک هفته شد تولد مرگم را با سایه ها گرفتم و لرزیدم سرگرم التهاب و تماشا بود زیر فشار پنجره خورشیدم یک کاسه آب پشت سر باران، یک مشت خاک در دهن آتش در انتظار، هرچه به دستم بود، بر راه بازگشت تو پاشیدم شش روز را به خاطر یک جمعه خیره شدم به یک شب تکراری در این اتاق مه زده هرهفته شش سال آزگار نخوابیدم تا کی به خنده لب بگشاید برق؟ تا کی به طعنه پا بفشارد باد؟ یک روز بگذر از دل شان، شاید دیدند آن چه در طلبت دیدم اسبان آهنین جهان با خشم از مرز اقتصاد گذر کردند من مانده ام کنار خطی از فقر، مقبول خاک نیست روادیدم صد فصل می شود که سؤال باد در انتظار پاسخ من مانده ست من سال ها مقدمه ای از سیب، در پیش روی حادثه ها چیدم حالا پس از تمام تکاپویم از دور سر تکانده و می گویی من آفتاب خواهشم، ای گل ها!"